از سری کتابهای مسابقه کتابخوانی بخون و ببر خندوانه
در بخش ابتدایی این داستان میخوانیم:
آن روزها که پدر میگفت: «میخواهیم آب حوض را بکشیم. آب حوضی سه تومان میگیرد. تو همان سه تومان را میگیری بکشی؟» و من، بلافاصله لخت میشدم و سطل کهنهی پر از سوراخ را میگرفتم دستم و میپریدم توی حوض و آن آب را که رنگ سبز تیره داشت، میریختم توی باغچه یا آبرُوِ باریک کنار حوض، مراقب ماهیهای سرخ و خاکستری هم بودم و تَهاب را از اَلَک سیمی رد میکردم و ماهیهای مضطربِ معلّقزنِ جان بر کف را میگرفتم و میانداختم توی طشتِ آب روشن، و زندگیِ تندِ آمیخته به ناباوریشان را مینگریستم و گاه در تهِ حوض، در لابهلای لجنها، چیزی را مییافتم که مدّتها پیش گم کرده بودم.
قابل اجرا بر روی کامپیوتر و گوشی
بدون نیاز به اینترنت
ده دوازده سال بیشتر نداشتم هرگز گمان نمیکردم که این در طبیعت من باشد که هر شغلی را (اگر شرافتمندانهاش بدانم) بلافاصله بپذیرم و به این که از من بر میآید یا نمیآید اصلاً فکر نکنم؛ و گمان نمیکردم که نتوانم در هیچ شغلی آنقدر دوام بیاورم که لااقل یک بار یک درجه ترفیع بگیرم و لذّت اضافه حقوق و تعویض رتبه را حس کنم و مژدهی افزایش و «ترقّی» را به خانه ببرم و چون بوی آوازهای خوش و صدای گُل در خانه پخش کنم…
«ابن مشغله» نوشته نادر ابراهیمی(۱۳۸۷-۱۳۱۵)، نویسنده و کارگردان ایرانی است.