فصل اول تاریخچه تصویرسازی تصویرسازی در طول تاریخ چیزی جز روایت گری یا داستان پردازی نبوده است.اما شروع داستان سرایی به صورت مکتوب خود با آغاز تمدن های اسطوره ای و پیدایش اشکال خطوط نوشتاری بوده است که به کمک آنها افسانه های اساطیری در کتیبه های سنگی و مهرها یا پاپیروس نوشته می شد. هنر تصویر سازی قبل از پیدایش خط در دوران پارینه سنگی ومیان سنگی در نمونه هایی مثل نقاشی غارها چیزی جز نقاشی جادویی نبوده است. در آن دوران نقوش در ارتباط با انتقال جادویی قدرتهای مرموز جهان طبیعت به درون زندگی جمعی انسانها و در مواقع شکار برای سیطره بر قدرت حیوانات یا در مواقع دیگر به همراه مراسم در رقص های آئینی به منظوره چیرگی بر قدرتهای تخریبگر طبیعت و … به تصویر کشیده می شوند. در مشرق زمین مثلا در سرزمین چین تصویر سازی بازگویی نمادین گونه نقوش بود و به تدریج تحت تاثیر تعلیمات فرزانگانی چون لائوسه تصویر سازی،حکایتی اندرزگونه و پرداختی شاعرانه ازپدیده های طبیعی می شود. در سرزمین ایران سنت نقاشی مینیاتور پس از دوره عباسی وسلجوقی تا دوره تیموریان و پس از آغاز عصر نوین در عهد صفویه،نقوش تصویری روایی راوی قصص و حکایت های منظوم بوده اند . در دوره صد ساله اخیر تصویر سازی معاصر در سبک قهوه خانه ای و سقاخانه ای، دیگر بار داستان های حماسی شاهنامه درپرده سازی ها و حکایت های مذهبی مانند داستان های مربوط به واقعه کربلا به تصویر کشیده اند. تصویر سازی(تعریف) هنر تصویر سازی از شاخه هنرهای کاربردی می باشد که تصویرگر برای بیان ایده ها و ادراک خود از عناصر تجسمی به بهترین نحو سود می جوید. تصویرساز باید فرا گیرد که ضمن ایجاد تصویر و رعایت اصول آن سلایق مختلف سفارش دهندگان و اذهان عمومی را زیر نظر داشته باشد. تصویرگر باید سعی کند پیام هایی را که در صدد انتقال آن می باشد از نظر موضوع و محتوای فکری و شکل و قالب افکارش را بسیار غنی وباارزش وبارعایت همه جانبه ی اصول زیبا شناسی ارائه نماید.
«گفتنی»
ققنوسِ اساطیری ایرانیان چون دیرزمانی را میزیید، و رخوتِ پیری شوق عروجش را از او باز میستاند، خود را به تلی از آتش می زند و از میان خاکسترِ هستیِ خویش ققنوس بر می خیزاند جوان و شاداب که اوجِ پروازش فراتر از اوجِ پیشین است و انبوه تجربیاتش گنجینهای است غنی که او را باز می دارد از ورطههای سقوط و اُفول، و ققنوس اسطورهایِ ایران زمین سالیان بلندنشسته بر بلندای قامتِ ستونِ پُر غرورِ تخت جمشید به نظاره و به مشاهده دیده است عروجِ نخستین امپراطوری جهانی را که بر بنیادهای عدالتِ بشری شکل گرفته، بیگانه با کینه توزیها، آشنا با همدلی ها و هم سو با والاترین اندیشهها.
امپراطوریِ که در یک کران از جوششِ دریای نیل گرمی می گرفت و بسترِ آرامِ اروند را در آغوش داشت و دردیگر کران تا فراسوی آسیای صغیر و تا خاکِ مقدونیه پیش می رفت و از دیگر سوی دریای کژبین یا قزوینِ امروزیاش دامنه های البرز کوهِ او را به تر نمینوازش می داد.
اما بیگانهای ناآشنا با خوی مردمان، ستونِ امپراطوریای را فرو ریخت که ققنوسِ پیروزمان دیده، بر آن به غرور تکیه زده بود ولی نماد ایرانی دیگر بار در آتش فرو رفت و امپراطوری پُر نشاط ترِ اشکانیان از آن آتش سر برآورد و چون این دومین نیز به پیری رسید، ققنوسِ ایرانیان شکوهمندترین توانِشِ خود را به جهان عرضه داشت، امپراطوری خسروانِ ساسانی، امپراطورییی بنیاد گرفته بر ارزش های دینی فردایی که نمادی بود از دادگستری و انسان دوستی که دیرزمانی پایدار ماند با پیشوائیِ عدالت جوئیِ نوشیروانی و شکوهِ فرزانگیِ بزرگمهری.
ظهورِ اسلامِ جوان آیین امپراطوری آخرینِ ایرانیان را به غبارِ فراموشی نسپرد که ماهیتِ آن را دگرگون گرداند و دیری نپایید که از میانِ آتش و دودِ برخاسته از آتش فشانِ حادثه امپراطوری ایرانی، دیگر بار پای گرفت، این بار در قلمرو فرهنگِ امپراطورییی که بر بالهای لطیفِ زبانِ فارسی خوش جای گرفت در پرواز به اوج ها. زبانی که مِحمِلی شد برای والاترین اندیشهها.
این زبان سپاهِ کلام و اندیشه خود را تا فراسوی بالکان در اروپا به پیش بُرد و از دیگر سوی مرزهای چین و کاشغر و همه آسیای صغیر و شبه قاره هند را در نوردید.
در این فرهنگ جهانگشاست که اندیشه والاترین گوهرِ آدمی شمرده می شود و ارجمندترین هبهیی که خداوند به انسان به ودیعت سپرده. فرهنگی که خداوندگارش را می ستاید در مقامِ پدید آورنده جهان و خرد.