هدف پژوهش:
مسأله تحول اخلاقی – اجتماعی با فرایند اجتماعی شدن یا جامعهپذیری و همنوایی همبستگی زیادی دارد. جامعهپذیری و همنوایی دو زاویه دارد؛ یکی شیوهها و الگوهایی است که متولیان جامعه برای درونی کردن یا آموزش دادن هنجارهای اقتصادی، عرفی، حقوقی، اجتماعی، فرهنگی و اخلاقی به کار میگیرند.
دیگر اینکه این الگوها باید از سوی کسی آموخته شود و فرد بخصوصی باید با این الگوها خود را انطباق دهد و سازگار کند. در جامعة ما در آموزش عمومی و اختصاصی مقولة اجتماعی شدن، از هر دو زاویه نقص آشکاری وجود دارد. چنین آموزشی نیاز فردی جامعه است و برای فرهنگپذیری لازم است.
اگر آموزش فرهنگپذیری وارد یک فراسة عملی آموزشی شود، در حد بسیار وسیعی از تعارضها کاسته شده و یک وفاق فرهنگی – اجتماعی بر مبنای معیارهای عام و پذیرفته شده، به وجود میآید.
آموزش و پرورش به عنوان یکی از نهادهای اصلی اجتماعی، مهمترین نهادی است که فرایند جامعهپذیری را میسر و تسهیل میکند و فرد را مهیای پذیرش نقشهای محول و محقق خود میسازد. امیل دورکیم در این خصوص عقیده دارد که کنش اساسی آموزش و پرورش اتصال هنجارها و ارزشهای اجتماعی است. بقای جامعه به تجانس و تشابهات لازم بین اعضای آن بستگی دارد و جامعه با انسجام و یگانگی اجتماعی شکل میگیرد و متکی بر احساسات و کار مشترک اعضای خود است. (کدیور، 1378)
با به دست آوردن یافتههای عینی و پژوهشی و شناخت مقطعهای مختلف تحولات اخلاقی-اجتماعی میتوان مبتنی بر یافتهها راجع به برنامههای آموزشی، کتابهای درسی، شیوههای آموزشی و نوع آموزش پیشنهادهایی ارایه داد که این پیشنهادها مستقیماً در مراکز آموزشی به کار گرفته میشود.
از طرف دیگر رشد اخلاق به معنای روان شناختی و علمی با آنچه که به معنای عام آن مراد میشود، تفاوت دارد و این پژوهش میتواند این تفاوتها را روشن سازد. همچنین با تبیین روان شناختی اخلاقی و رشد آن میتوانیم بازخورد اجتماع را نسبت به اخلاق تصحیح کرده و بستر آموزشی آن را تسهیل کنیم.